#باغ #قدمگاه
خیلی دلم میخواست الان تو این باغ باشم
حال خیلی خوبی داره.با معماری خیلی زیبای قدیمی حال و هوای توصیف نشدنی داره.
ادم حس میکنه قبلا این جا بوده.
وجزئی از وجودش اینجاست.
#قدمگاه #قدمگاه_امام_رضا
.
♻️ شما بیشتر امیرالمؤمنین را دوست دارید یا این مسیحی؟!
🔰 به جرج جرداق گفتند: شما یک مسیحی هستی و خیلی هم مذهبی نیستی، چه شد که در مورد حضرت علی (ع) کتاب نوشتی؟
به گریه افتاد و گفت مرحوم علامه امینی هنگامی که کتاب الغدیر را نوشت چند جلد از کتاب را برای من فرستاد. یک نامه هم نوشت و گفت آقای جرد جرداق شما یک حقوقدان و وکیل دادگستری هستی، نه شیعه هستی و نه سنی که بگوییم طرفداری میکنی، کار تو دفاع از مظلوم است. ما با اهل سنت بر سر علی (ع) دعوا داریم ما میگوییم حق با علی است آنها می گویند نه. حالا این چند جلد کتاب الغدیر را به عنوان پرونده مطالعه کنید. تمام مدارک هم از اهل سنت است. من از شیعه چیزی در آن ننوشتهام. شما هم در حد یک وکیل دادگستری قضاوت خود را برای من بنویسید.
جرداق می گوید: من دیدم وقتی انسانی مرا به عنوان یک وکیل دادگستری مخاطب قرار داده و از من کمک خواسته بیانصافی است اگر کمک نکنم بنابراین پذیرفتم. وقتی کتابها را دقیق خواندم دیدم در تاریخ از علی(ع) مظلومتر نمیشناسم و لذا تصمیم گرفتم به اقتضای شغلم که وکیل دادگستری است، از این مظلوم دفاع کنم و کتاب «الامام علی صوة العدالة الانسانیة» را نوشتم.
🔹#عید_غدیر نزدیک است. یک مسیحی اینطور از مظلومیت امیرالمومنین دفاع کرد. برنامه من و شما چیست؟ در سطح خانواده، در بین محله، در شهرتان، در کشورتان و در دنیای تشنه عدالت امروز، چه سهم و برنامهای برای معرفی غدیر داریم؟
#غدیر
#همه_مقاطع
#تلنگر
#حب_به_اهل_بیت
به خدا درست نیست بخاطر حس خوبی که به یکی دارید،بقیه رو بد کنید و سکوت کنید …
#اخلاق
#اخلاق_و_تربیت
#دین_منهای_اخلاق_نداریم #به_قلم_خودم
📝راوی میگه امام حسین علیهالسلام اشک میریخت وقتی تو صحرای عرفات میگفت:
خدایا ممنونتم رحم کردی به ابراهیم
نذاشتی پسرش جلوش ذبح بشه .🍃
📌…وَمُمْسِکَ یَدَیْ إِبْراهِیمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ بَعْدَ کِبَرِ سِنِّهِ وَفَناءِ عُمُرِهِ،…
…ای گیرنده دستهای ابراهیم از بریدن سر فرزندش، پس از سنّ پیری و به پایان آمدن عمرش…
#عاشقانه
#عرفه
_____________
🔴 عرفه روز اعتراف
🔵 از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال شد: عرفات را چرا عرفات نامیدهاند؟
🌕 حضرت فرمود: «جبرئیل، حضرت ابراهیم را روز #عرفه به این مکان آورد، چون ظهر فرا رسید، #جبرئیل گفت: ای ابراهیم! به گناه خود اعتراف کن و مناسکت را بیاموز! چون جبرئیل گفت اعتراف کن! این #سرزمین_عرفات نامیده شد».
📚 بحارالانوار ج 74، ص 402
اعمال روز عرفه.
التماس دعا ازهمگی
#عرفه
#اعمال_روز_عرفه
#روز_عرفه
#دعای_یا_شاهد_کل_نجوی
#اللهم_من_تعبا_وتهیا
#معرفی_کتاب
#خانه_داری
کتاب استادحوزمونه،که تازه چاپ شده.
کتاب بسیار جالب آسیب شناسی معماری نوین طبق ثقلین.
هرآنچه که برای ساخت #خونه اسلامی و زیباسازی اون هست،#تزئین کردن خونه،سرسبزی خونه،همه رو آوردن.جهت #خرید کتاب به #آیدی @ghoobadi71 در پیام رسان نارنجی (eita)پیام بدید
سمت تو از تمامی مردم فراری ام…..حسین جان…..
اومدم خونه نمیتونستم فراموشش کنم.
خودکشی اونم برای یه دختر با سن کم!!!….
نمیدونستم باید چکارمیکردم.باخودم گفتم اگه اینبار رفتم خداکنه باشش که مقداری باهاش حرف بزنم.
نمیدونم چرا فکرش از سرمنمیرفت!!
بار اول دیدمش داشت با یه بچه ای که اونجا بود حرف میزدمیگفت،خواهربرادر خیلی خوبه.تنها نمیمونی!!
دوسداشتم عین بچه های مدرسه،باهاش حرف میزدم اما نشد….
یادم افتاد یکی مثه همین مورد بودکه نشستم قشنگ راهنماییش کردم.اما این از دستم رفت…
زنگ زدم حال دوستم رو پرسیدم،و البته به نیت همون دختر!!
گفت فرستادنش بیمارستان اعصاب و روان دیشب وقتی همه خواب بودیم !!….
باگفتن این کلمه حالم تغییر کرد.
گفتم آخه سنش به این بحثا نمیخوره،چیزی که من دیدم فقط از سر اقتضای سنش بوده…
و همه حرکاتش تو ذهنم مرور شد…
بیقراریهاش موقع خواب،که البته بیداربود و دستش رو صورتش بود،کمک کردناش برای دیده شدن….
دوستم ک دید حالم بده و احتمال گریه هست،گفت پیگیرش میشم از ایستگاه پرستاری!!
اوناهم گفتن تشخیص این بوده بره بیمارستان اعصاب و روان!!
و گفتن جای زخم چاقو ،تیغ روی دست و پاهاش بوده،پدر و زن باباش تایید کردن که مشکل داره…
اما ما که چیزی ندیدیم….و بازهم تک و تنها راهی مکان نامعلوم بزرگی شد….
اما حرفم اینه اون #پدرومادر،شرایط نگهداری بچه دارن؟شرایط فرزندآوری دارن؟
چجور بابچه حرف بزنن چی؟ بلدن؟
این دختر سند #بیمار روانی براش زدن اما سن کم این بچه ها و حساس بودنشون تو دوران راهنمایی میطلبه جای مشاور بهداشت،مشاور خانواده ،#مشاور تربیتی اسلامی دعوت بشه مدارس….
#به_قلم_خودم
#به_قلم_خودم
دخترنوجوان سرحال و شادابی بود که روی تخت روبرویی نشسته بود،
فک نمیکنم سرجمع 13یا 14 سالش بود.
هیچکسی باورش نمیشد که بخاطر خوردن قرص حالش بد شده باشه.و کما مونده باشه و الان به بخش آورده باشن اون رو.(همونجور که میدونید قسمت بخش بیمارستان مریضهای متفاوتی میان).
اروم و قرار نداشت.بیرون رفتم و حین قدم زدن ،اون هم بمن رسید و ازخودش گفت.
گفتم چرا بیمارستان اومدی؟درحالیکه لباسهای بیمارستان به تنش راه میرفت و گلهای ریزصورتی لباس،روی دستش قشنگ میزد،گفت:
پدرومادرش ازهم طلاق گرفتن و باباش زن گرفته و اینو اذیت میکنن.
جای اسکار زخم های قدیمی روی دستش مونده بود.انگار جای چاقو بود و جوش خورده بود و برآمده شده بودن.
برگشتیم به اتاق بیماران.
پرستار ازش خواست آستینش رو بالا بزنه،جای زخم ها رو دید.بهش گفت اینها جای چیه؟
هیچی نگفت و آستین دیگش رو بالا زد.
به سختی پرستار ازش خون گرفت و رفت در حالیکه چندجای دستش رو سوراخ کرد!!
دختر بلند شد و بازهم بیرون رفت.
من هم بعد از ملاقاتی به خونمون برگشتم.
اما هی ذهنم پیش دختر بود.تا اینکه…