سرماه که میشود مادرم به فکر پرداخت وام و قسط بیمه و …میفته.
اما پدرم میگه که این کارها چیه پول رو نگه دار!
مادرم هم که پول رو پس انداز کرده واسه سر ماه،قبض های آب و برق و برگه های پرداخت قسط رو برمیداره و به سمت بازار میره.
اما پدرم هنوز میگه که چرا پول رو هدر دادی؟
ولی مادرم ک تدبیر و برنامه ریزی دارن قسط های بیمه رو چند ماه جلوتر پرداخت کرده تا بعدا راحت شه.
اما بالاخره پدرم ی بار که دید پرداخت بیمه چند ماه جلوتر به نفعش بوده،دیگه اعتراضی نمیکنه.
کنار رفتن و پرداخت کارهای اداری،سبد خریدش رو ور میداره و به قول خودش سبد کالا رو.
اما همیشه موندم که بین این همه هزینه ها چجور برنامه خرید رو هم داره؟
برگشتنی سبد کالا رو هم پر کرده و برمیگرده و میگه بازهم خدارو شکر که دستمون جلوی کسی نیست و به اندازه داریم که تونستیم امروز این مقدار رو داشته باشیم.
اما این روزها هزینه ها بالا رفته خدا کنه که همه داشته باشن تا بتونن به اندازه نیاز مصرف کنن.
بقول مامانم میگه وقتی ظرف کثیفه غر نزن بگو خدارو شکر ،که امروز هوامونو داشتی و تونستیم چیزی بخوریم و ظرف کثیف داشته باشیم!
منم میگم خدارو شکر که امروز روزیمون رو دادی این یعنی حواست به ماهم هست.
مهمون حوزه این روز ها جزء روزهای آخری است که تو حوزه ایم. البته واسه سال پنجم ها! چه روزگار و ایام خوبی که با سختی ها وآسونی هاش گذشت و فقط خاطرشون موند. چه شب هایی که به گذروندن با درس خوندن و شب بیداری گذشت. چه شب هایی که تو حوزه موندیم و تو فضای حوزه سر کردیم. این روزهام سریع میگذرن و انگار نه انگار که نمیدونن مادلتنگ حوزه میشیم. همیشه به فکر این بودیم که کی درس تموم میشه ولی الان فقط با گوشه گوشه اش خاطره میسازیم تا مبادا یهو دلمون تنگ شه واسه گوشه گوشه اش و خاطره ای نداشته باشیم!! انگار همین دیروز بود که حوزه اومدیم واز پشت پنجره دید میزدیم دفتر مدیر رو. الان هم مدیر قبلی هم معاون آموزش عوض شدن و خاطرات اولین روزها با خودشون بردن. و امروز که داریم میریم مدیر جدید اومدن با طلبه های جدید. و ماهمچنان دنبال ایجاد کردن خاطره ایم تا انس مون با حوزه بیشتر شه.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
امروز مهمون طبیعت بودیم و با جمع شدن بچه ها،به سمت منطقه تفریحی توریستی کهمان که واقع در شمال شهرمون هست رفتیم.
وارد شدن در فضایی که با برگهای زرد رنگ فرش شده بود و صدای خش خش برگها ک انگار با صداشون خوش آمد میگفتن.
نشستن در فضای سرد درکنار درد دل برگها ودرختان که رنگی به روشون نبود و رنگشون زرد بود در کنار خوردن چای داغ لذت بخش بود.
بعد از خوردن نهار باد زیبایی برگهایی که منتظر تکون بودن که بیفتن،رو از شاخه هاش کند و به پایین ریخت،چه برگریزانِ پاییز ِزیبایی.
باران برگ ها که یک آن توجه همه رو به خودش جلب کرد.
هرچند این تصویر دوراز انتظار نبود چون قبلش کل فضا برگ بارون شده بود.
چه زیبابود یکرنگی.راستی یکرنگی ما هم به جایی ضرر میزنه؟
به رنگ برگ
بااومدن فصل سرما یکدست و یک رنگ شدن طبیعت هم دیده میشه.از کنار درختها که رد میشی همه شون بلا استثنا لباس زرد به تن کردن و بعضیاهاشون هم ریختن.
همین یکرنگی هست ک همیشه زیبا بوده و هست.فرقی نمیکنه دیر زرد شدن یا زود زردشدن.مهم یکرنگ و یکدست شدنه.
چقدر نبودنها نزدیک است.
دیروز در کنار عزیزترین فرد واردشده در زندگیت هستی،وامروز نیست.
عکس دوست و آشنایت،جوان و پیر و کودک قاب میشود بر دیوار روزگار….
روزگاری که هرکدام برای خودشان جایی و مقامی و خانواده ای داشتند.اسم و رسمی داشتند.
هر رور کنارانبوهی ازین عکس های قاب شده که هرکدام خاطرات و عاقبتی داشتند میگذریم و فردا ویکساعت بعد معلوم نیست قرعه به نام کیست.
هنوز جای اعلامیه دیروزی خشک نشده اعلامیه امروزی را میزنند واین یعنی به اندازه یک خشک شدن اعلامیه،فرصت نداری.
همانطور دقیق و معین،همانطور حسابرسی شده و به وقت.
کل نفسِِ ذائقه الموت…
خدایا هروقت کم اوردم راهم رو بستی و تا چند کلمه حرفزدم کارم راه گرفت. خدایا راهم بسته شده این بارهم… نمیگم کم آوردم ولی میگم خودت میبینی. خودت که ببینی همه ی راه های بسته روهم میبینی،پس بهتر گره گشایی میکنی و باصدای بلند میگم خدایا ممنون که میبینی
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
خدایا راه ها هموار نیست یا آن راه که من میروم راه نیست؟؟
خدایا کسی همراه نیست یا آنکه من راهم کردم هم نیست؟؟
خدایا من همانم که تو خواستی پس چراراه با من همراه نیست؟؟
خدایا پس راه ها،پس ادم ها پس نجاتها کجایند؟
چرا جاده ناپیداست در این مه پرنور؟؟
همه جا همه راه همه فرد ناپیداست.راهی که راه نیست و جایی ک جا نیست….
خدایا مه را کنار بزن اینجا که من هستم و به سمتت می آیم ناپیداست…
گمشده را نجات بده به راه روشن،قسم به سپیدی فجر.
خدایا تو جابری
شکسته بندی
دلهایمان شکسته از درد،پاهایمان شکسته از بی راهه،و دستمان شکسته از آنکه غیر از تو طلب دستگیری کردیم…
خدایا با حال شکسته و زار سمتت آمدیم چون به حوِّل حالی ات ایمان داریم،به مقلّب قلوبی ات ایمان داریم،به تحول ابصارمان ازجانبت ایمان داریم،به تدبیرت ایمان داریم،به مدبر بودنت ایمان داریم.
نگاه نکن که حال زارمان نتیجه زار نزدن،درب خانه توست،نگاه نکن که که دست شکسته مان،نتیجه اش دست گیریمان غیراز توبوده؛به جانبت آمدیم تا با جابر بودنت هم جانمان را صفا دهی هم روحمان را.
خدایا خودت دستگیر و یار و یاورمان باش که جز تو پناهی نداریم
خدایا ما هرکاری کردیم به تو نزدیک شویم خدایا ازما روبرنگردان تا به تو نزدیک شویم.
هرکاری بوده که از شما دور شدیم از روی برگردانی شما بوده و غفلت خودمان.
خدایا ماهم بنده ایم و شما آقای ما…
گناهانمان را ببخش و درگذر و ما را در کنج عزلت بین تا ماهم سر به راه شویم و راه پر نورت را به ما نمایان کن.محتاج یک نگاه پرازنور توایم…
سلام بر پیامبر مهربانیها حضرت محمد مصطفی و سلاله پاکش. نمیدونم چی بنویسم که بیانگر عظمت و بزرگی و مهربانی شما باشه.و بزرگی رو در شما نشون بده. اما کارگردانی بزرگ میخاد که تصویر کنه بزرگی ای رو در قالب شخصیتی بنام،محمد رسول الله… امامهمتر ازاون،خود شخصیت شماست که خارج از هر سکانس و فیلم، در جایی بودید که هرچیزی در دیدشون بی ارزش و پست بود و فرهنگ ابتدایی هم نداشتن متولد شدید و تولدی بزرگ رو ایجاد کردید به نام اسلام. درجاییکه دختر زنده به گور میشد شما بامشابه خوندن چشمان دختر به پدر،اون رونجات دادید. با آزاد کردن برده ها و ایجاد فرهنگ، تلاش در پیشبرد اسلام داشتید.
چرابعضی از فیلمها شعور تماشاچی رو به مسخره میکشن!یا واقعا چیز هایی نمایش میدن که نباید؟
مثلا عادی شدن روابط با نامحرم که دیگه واقعا پا فراتراز عادی شدن گذاشتن.
یا برده بودن زن یا مرد چیزی که این روزها غرب داره روش مانور میده.فیلمهای ما که دیگه چیزی به اسم اسلام نیست توشون.
یا خانواده مذهبی ،فقیر و بدبخت نمایش داده میشه و همیشه حاشیه فیلم ان.
و پرحاشیه ها و بد نما ها و خانه خراب کن ها وسط میدون فیلمبرداری نمایش داده میشن.
وظیفه رسانه سنگین تر از هرچیزی هست.چون نهاد مقدس خانواده روبروش نظاره میکنن!
حواسمون باشه که خدایی نکرده ناخواسته تو این مطالبه گری های به نظر حق،توپ تو زمین دشمن نندازیم.
دشمن همه ی هدفش همینه که آتو بگیره از هر طرز فکری،فرقی هم نداره براش که آدم معمولیه،یا آدم مایه دار.
تومطالبه گری ها چند نفر روهم با خودت هم نظر نکن که آتیش معرکه رو زیادتر کنی،و آتیش به زندگی و بعد به جامعه خدای نکرده بندازی.
راه دوری نمیخای بری چشماتو باز کن ببین کشور های همسایه رو که از مطالبه گری ناحق و نادرست تا الان آتیش جنگ خاموش نشده.
ببین اون کسی که فکر مطالبه گری رو تو سرت انداخته ارزشش رو داره که ملت خودت رو برای خوابش که دیشب معلوم نیست کجا خوابیده،نابود کنی.