چشم هامیبینند همه چیز را همه را هربار بازو بسته شدنشان انگار عبورمیکنند عابران ازبین این دو پلک! روزانه چقدر عبور میکنند رهگذرها و اشیاء؟ راستی خسته و کهنه نمیشوی ازین مسیر که از نگاه تو میگذرند؟ شاید فقط یک لحظه بازو بسته شوی اما حکایت هایی در دلت جاشده و در سکوت دلت مخفی شده و قابل به زبان آوردن نمیبینی آن را! اما وقتی خسته میشوی ترجیه دهی بستن جاده نگاه را. خداکند بیدار که میشوی دیگر از درونی که باعث خستگیت شده گذشته باشی حتی اگربه دروغ خوابیده باشی!!!
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
امروز هوا،ابرها راهم جارو زده بود.
ابرهای سفیدی ک رد جارو رویشان مانده بود.
برگ درختان که بماند آن هارا جارو زد!
شاید این جارو زدن ابرها هم مثل ریختن برگها،نشان ازتغییر باشد؛مثل تغییر فصل یازندگی اش!
عکاسی خودم
همه ی روزها میگذرن و واحدهای درسی و عمری و زندگی،میگذرن. اینکه یه بچه بزرگ میشه و دیگه خودش توانش رو بدست میاره و عمری رو کسب میکنه؛این یعنی واحد درسی و زندگی اینکه عمرش و لحظه لحظه زندگیش سپری میشه ،یعنی واحد زندگی و درسی اینکه ورود پیدا میکنه به درس و دانشگاه و هر واحد رو میگذرونه و پیش نیاز داره،این یعنی واحد زندگی و درسی این واحد ها همه پیش نیازن واسه انسان شدن و کامل شدن. بعضی وقتا تواین واحد ها رد میشیم بعضی وقتا پاس! هرعمرمون تیکه تیکه اش،واحد درسی از روزگاره که پرمیکنه پازل عمرمون رو. خدامیدونه کجای زندگی هستیم و کجا میرسیم.و کجای پازل به پایان میرسیم. پازلمون کامل میشه یا…
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
آدم با همون چیزی که هست ک کنارشه،سنخیت داره. یعنی اگه فلان دوست یا رفیق رو داری،یابه فلان جا رسیدی،یا فلان مکتب رو انتخاب کردی،بدون باهاش سنخیت داری و داشتی. یه کم فکر کن درمورد چیزهایی که داری و اطرافته،به جواب میرسی.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل