پازل این جهان با تو کامل میشه وقتی بیای آره درست خوندی. پازل این روزگار پراز طوفان،خوبی و خوشیه.خوب میدونی درمورد چی میخام بگم.آره درمورد امام زمان. عین خیالمون نیست نداریمش خودم رومیگم. یه لحظه فکر کن اگه الان تو زمان امام دیگه ای هم بودی ،به ندیدنش،سرنزدن بهش،توسل نکردن بهش، زیارت نکردنش،نگاه نکردن بهش هم عادت میکردی؟ بیخیال از کنار خونش رد میشدی؟ ازش تبرک نمیگرفتی؟نمیخاستی برات دعا کنه؟ خدایا کمکمون کن ببینیم نبودنش رو و معرفت پیداکنیم و التماس کنیم داشتنش رو.حتی با هر روز نیم ساعت یادش بودن ولی فقط یادمون باشه که داریمش ولی نیست… خداکنه ماهمونی باشیم که مولامون میخواد. خدایا اضطرار رسیدن به مولا رو تو دلهامون قرار بده برای کسی که شیعه هست!! به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
دل که هیچ جان هم گرفته بی تو یا مهدی….مگر نشنیده ای که میگویند دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی؟
آمدنت جان میدهد.آقا، جوانیمان نذر آمدنت.میترسیم بمیریم ولی تو نیایی.
چه ارزشی دارد که زنده باشیم اما تو نباشی….
نگرانم که پس از مردن من برگردی….ترسم که بگویند:اینهم جمال یوسف زهرا ندید و رفت….
آقا جان بی انصافیست مولایمان را نبینیم.گناه که نکردیم در این دوره آمدیم مولا….
دل قرص و آرام و پراز عشق هر روزه با معرفت پایدار،شهادت در رکابت نصیبمان فرما.
به قلم سیده فاطمه موسویان اصل
پای درس دل ?
|عَسَیأنتَکرَهُشَیئًاوَهُوَخَیرٌلَکُم…|
گاهی دعاهایمان و اصرار بر آن ،
خود گرهای بر زندگیمان میشود!
پس؛
دعا کن و “خیر” بخواه،
اما نه آن خیری که تو فکر میکنی…! :)
آیتاللهحقشناس
حدیث نفس ?
|عَسَیأنتَکرَهُشَیئًاوَهُوَخَیرٌلَکُم…|
گاهی دعاهایمان و اصرار بر آن ،
خود گرهای بر زندگیمان میشود!
پس؛
دعا کن و “خیر” بخواه،
اما نه آن خیری که تو فکر میکنی…! :)
آیتاللهحقشناس
حدیث نفس ?
? دختران مومن سه ویژگی دارند: متکبر،بخیل و ترسو هستند! ﺍمیرالمؤمنین ﻋﻠﯽ علیه السلام ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﻮﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺻﻔﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ،ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ? ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﮑﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ? ﺩﯾﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﺮﺳﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ? ﺳﻮﻡ ﻫﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﮑﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﺎ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺷﺮﻭﯾﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﭙﺮﻫﯿﺰﻧﺪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻫﻢ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﺣﻔﻆ ﻣﺎل ﺧﻮﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ،ﮐﻤﺎﻝ ﺩﻗﺖ ﻭ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺩﺍﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ. ? خصال، ج 1، ص 317
بیاد شهید روز جمعه
آماده حرکت بود مثله هرروز.همه کارهایش از روی نظم بود واینبارهم بازهم کارهای همیشگی اش را انجام داد.
عمامه و عبایش را پوشید.دستی به عمامه کشید و برسرش گذاشت.رنگش مشکی بود و خبراز سیادتش میداد.چهره سفید استخوانی با ریشهای بلند و عینک مشکی،او را پسندتر میکرد.
بلند شد که برای کارش بیرون برود اما دوباره برگشت!
اما انگارکار ناتمامی داشت دربرگه ای که از دیشب نوشته بود چیزی نوشت و تای برگه را محکم تر کرد.اما اینبار انگار میدانست برگشتی ندارد.با خانواد خداحافظی کرد.
خانمش یادش آمد از کفنی که آسید به او داده بود و کیسه کوچکی که وقتی علتش را پرسید:گفته بود به دردت میخورد.
نگاهش را گرفت و از حیاطی که حوض آبی وسطش با گلدانها خودنمایی میکرد و درختهای سبز رنگ،عبور کرد.حیاط عین همیشه آب و جارو شده بود و عین سادگی؛قدیمی بودن خانه های قدیمی را به رخ میکشید.عبای آسید با هوایی که موقع بستن عبا،کنارش بود جذابیتش را زیاد کرد.
بیرون از در پاسدار و اهل محل منتظرش بودند برای مشایعت…کوچه قدیمی شیراز با گذرگاه های کوچک و باریک را یکی پس ازدیگری رد میکرد.فکر کنم در دلش ذکر میگفت.ساعت 11 و 25 دقیقه بود.
کوچه خالی و پر بود.اما زنی سرکوچه انگار سوال داشت و با آمدن آسید خواست که سوالش را بپرسد.
اول به او اجازه ندادند و بعد آسید گفت مانعی ندارد.اما زن مجاهد و منافق خلق،خودش را با نارنجک هایی که بسته بود منفجرکردوهمه همراهان و آسید را،به شهادت رساند.
جوی خون راه افتاده کف زمین با بدن های تکه تکه شده حاصل این جنگ نابرابر بود.زنش یادش افتاد کیسه کوچک کنار کفن برای چه بوده.
آخر او ارباََ اربا به جد شهیدش پیوست.اوشهید روزجمعه بود،شهید دستغیب.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل