21 فروردین 1401
??????????? ? #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت? قسمت43 جلوی درهال چشمانم سیاهی رفت,ضعف تمام وجودم راگرفت اخر چندین وچند روز بود که غذای درست وحسابی نخورده بودم ورنج های روحی وجسمی زیادی کشیده بودم ولی اصلا میل به خوردن چیزی نداشتم ,انهم ازخانه ای که ازاجر به… بیشتر »
نظر دهید »
21 فروردین 1401
??????????? ? #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت? قسمت۴۰ یک هورت بزرگ از لیوان شربت خورد که باعث شدلبخندی روی لبهایم بنشیند ابوعمر:به به عجب شربت گوارا وشیرینی ,البته به,شیرینی لبخند تونیست… مردک شیطان صفت….چندشم میشد ازحرکاتش دعا میکردم زودتر شربت… بیشتر »
14 فروردین 1401
??????????? ?پروانه ای در دام عنکبوت? قسمت 156 انور همینطور که به طرف قفسه های ازمایشگاه میرفت گفت:وقتی صبح بهم خبردادند که بیمارستان صحرایی مورد حمله افراد ناشناسی,قرارگرفته وتمام بچه ها,یعنی گنجینه ی اسراییل را غارت کردند,اصلا فکر نمیکردم که کار تو… بیشتر »
12 فروردین 1401
??????????? ?پروانه ای در دام عنکبوت ? قسمت۱۳۸ وارد اتاق شدیم ,وای از انچه که میدیدم چندشم شد,یک موجود نحیفی که چهاردست وپاش نشان میداداز گونه ی آدمیان است,باسری تاس وچشمهایی درشت وگردنی باریک ,ودستگاه های مختلف تنفسی که بهش وصل بود برای راحت تر کردن… بیشتر »
11 فروردین 1401
??????????? ?پروانه ای در دام عنکبوت? قسمت154 چشم که باز کردم ,خودم را سرسجاده دیدم ,انگار وقت نماز صبح بود ,بلند شدم,وضوگرفتم وبه نماز ایستادم. راز ونیاز با معبود,نبودن علی را ازیادم برد,نذزکردم برای موفقیت علی ودوستانش ختم صلوات بردارم. همینطور که… بیشتر »