مگه آدم نفس کشیدنشو یادش میره?
که من تــو رو یادم بره..؟!
⭕️ نه بگو و نه بنویس!!
?آیتاللهالعظمی #جوادی_آملی:
✅ چیزی که نمیتوانی در #قیامت از آن دفاع کنی، نه ببین، نه بشنو، نه بگو، نه بنویس.
♻️پ.ن: قابل توجه هممون:)
#فضای_مجازی
و یک روز خدا ،
ما را با خوشی های تهِ جیبش ،
خوشحال خواهد کرد ?!
من شنیدم که پشیمان شدهای، اما حیف!
دیگر اکنون شدهام پیر به پایت… چخبر؟!
#سعید_فتحی
کسی که صاحبی ندارد
گل بگیرید دهانشان را
قلب مرا از اول به نامتان زدند حسین…..
?اکبر نسبت به ازدواج جوانان مجرد خیلی اهتمام داشت.
بعضی مواقع به شوخی می گفت: من چهل تا داماد دارم. چون واسطه ازدواج چهل نفر شده بود. با خانمش صندوق خیریه ازدواج تشکیل داده بودند تا ازدواج های آسان را ترویج کنند.
?یک روز بهش گفتم: حاجی! بهتر نیست اسم دفتر محل کارمان را به “سر دفتر عقد و ازدواج” تغییر بدهیم. خیلی کم اتفاق می افتاد که د ردفتر مان عقد ازدواج بچه های سپاه برگزار نشود. یک بار که آقای ناطق نوری وزیر کشور وقت به دفتر مان آمد ، سه خطبه عقد برگزار شد.
“شهید اکبر خرد پیشه شیرازی”
✍کتاب امیر دریا دل
#بیقرار_شهادت
#ازدواج
✍️یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت.
✨یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود، رسید به چراغ قرمز.
ترمز زد و ایستاد.
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:
الله اکبر و الله اکــــبر…
نه وقت#اذان ظهر بود نه اذان مغرب.
اشهد ان لا اله الا الله…
➕هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید❗️
چش شُدِه؟!
قاطی کرده چرا؟!
?خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: مگه متوجه نشدید؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش# بی_حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن.
♦️من دیدم تو روز روشن جلو چشم #امام_زمان داره #گناه میشه؛ به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه، دیدم این بهترین کاره!
همین!
?شهید مجید زین الدین
?یادشهداباصلوات?
#منتظران_یار
یه تئوری هست که میگه؛
«اونایی که چشماشون قهوهایِ خدا از
خاک بهشت ریخته تو چشماشون»???
#تجربه_نگاری
#آموزگاری_ابتدایی
ارسالی از طرف یکی از داوطلبین امسال
سلام دوستان
دیروزمصاحبه دادم. خوب بود
اول با لبخند وارد شدم با تک تک مصاحبه گرها سلام احوالپرسی کردم.
اجازه گرفتم نشستم
گفتن خودتو معرفی کن
قران بخون، ترجمه کن، تفسیرشو بگو
اگه دانش اموزی چسب بریزه روی صندلی بشینی بچسبی چه عکس العملی داری
اگه دانش اموزی تنبلی کنه اکثرا درس نخونه، تکلیف انجام نده چکار میکنی
اگه بری توی مدرسه ای ک امکانات نداره چکار میکنی دانش اموزان رشد کنن
با سازمان بسیج دانش اموزی اشناییت داری؟چه وظایفی داره؟
از تنبیه استفاده میکنی؟
از محروم کردن یاجریمه؟ گفتم ب تفاوت فردی توجه میکنم(گفتن احسنت)
از مهارتهای ۱۲گانه کدومش رو استفاده میکنی توی مدارس
سند تحول چیه(جواب دادم. گفتن چی شده همه همینو جواب میدن?)
گفت تدریس کن با شعر شروع کردم در حین شعر خوندنم با هم پچ پچ میکردن منم اومدم سمتشون با نگاه بهشون فهموندم ساکت باشی…بعد یکیشون گفت شما باید مجری میشدی? بدرد معلمی نمیخوری
منم خندیدم گفتم من توی همه عرصه ها استعداد دارم چون دوست دارم توی همه عرصه موفق باشم همه خندیدن.
بعد گفت خانوم اجازه یعنی ماهم باید همیشه ممتاز باشیم سخته..
تدریسمو ب چالش کشیدن و مرتب سوال کردن و جواب دادم
مثال زدم ادیسون با تلاش موفق شد برق اختراع کرد گفت خانوم خدا افریده ادیسون نیافریده…خیلی تدریسمو ب چالش کشیدن
در کل عالی بود.
┄┅─✵????✵─┅┄
همراهان گرامی لطفاً تجربیات ویژه خود در رابطه با مصاحبه را جهت نشر در این کانال و استفاده دوستان دیگر به آیدی@Amozesh_t ارسال
#ماده_28
#آزمون_استخدامی_آموزش_و_پرورش