❤️ ذکر شریف یا حسین ، ورد زبان ما شده
✍ شهید سلیمانی : خداوند را سپاسگزاریم که رایجترین کلمهای که بر زبان همه ما روزانه و در هر مسئلهای ، در هر حادثهای حتی بدون حادثهای ، جاری کرده و ورد زبان ما شده است ، کلمه « یا حسین (ع) » است .
? #امام_حسین (ع) ? #محرم
✋ #ما_ملت_امام_حسینیم
?
ساعت 8:8 به وقت علی ابن موسی الرضا
|#تلنگر?
←اگر آقا اباالفضل العباس{؏} از ما سوال ڪنند :
•من براۍ یارۍ ڪردݩ امامم از آب گذشٺم؛
•دسٺــهایم را دادم؛
•چشـمم را دادم؛
•ٺیــر را با چشمم خریدم؛
•ٺیرها را با جــان و دل قبول ڪردم؛
‼️ولۍ دسٺ از یــارۍ امام زمانم برنداشتم؛‼️
❓شـما برای امام زمانتان چڪار ڪردید؟
چہ جوابی داریم بدهیم؟⁉️
⛔️آیا بخاطر امام زمانمان از یڪ #گناه
گذشتہایم؟؟!
|#التماس_تفکر?
#اللهُمَّ_عَجِّلَ_لِوَلیِکَ_الفَرَج ❄️
کی گفته عکسها صدا ندارن؟؟
یااباعبدالله….سلام اقا
برای دلهایی که مرحمی جز خدا ندارن برای اروم شدنشون صلوات
نمیدونم چی میدن به اینا که اینجور تبلیغ میکنن!!
ایا این فضای مجازی کسی نیست روش نظارت کنه؟؟!!
من معتقدم ک سینه چاک کوروش هم نیستی!!!!
عبرتی شگفت انگیز از گردش روزگار
#میاده زن جوان 22 ساله
در زمان به قدرت رسیدن صدام در عراق، از جمله احزاب مخالف صدام، حزب سوسیالیست بود که صدام دستور قلع و قمع اعضای آن را به برادر ناتنی خود برزان تکریتی سپرده بود.
یکی از دستگیر شدگان این حزب، میاده زن جوان 22 ساله و شوهرش بودند که هر دو به اعدام محکوم شدند.
میاده نُه ماهه باردار بود و روزهای آخر بارداری خود را طی مینمود که قبل از اعدام نامهای برای برزان تکریتی برادر صدام مینویسد، و از او در خواست میکند که اعدامش را تا زمان تولد بچه به تأخیر بیاندازند.
برزان قبول نکرد و در جواب نامهی میاده نوشت:
جنین داخل شکمت هم باید بمیرد و با تو دفن گردد ….
میاده که روزهای آخر بارداری را طی میکرد، در روز موعود به پای چوبهی دار رفت و التماسهای او تاثیری در تاخیر حکم اعدامش نداشت.
خانم میاده در حین اعدام، بالای دار وضع حمل کرد و فرزند پسری با بند ناف به روی تخته، به پایین افتاد.
رضیه زنِ زندانبان، با اشارهی رییس زندان، طفل را در لباسهای مادرش پیچیده و به گوشهای منتقل کرد!!!
آقای برزان برادر ناتنی صدام پس از اجرای حکم اعدام از رییس زندان، حال و روز خانم میاده و جنینش را جویا شد و گزارش خواست.
رییس زندان نیز در گزارش نوشت:
جنین با مادر در چوبهی دار ماند تا مُرد …
رییس و پزشک زندان و رضیه زنِ زندانبان، با هم، همقسم شدند که همدیگر را به برزان تکریتی نفروشند و توافق کردند که رضیه نوزاد را به خانهاش ببرد و با راضی کردن شوهرش شناسنامه برای کودک بگیرد.
از آن پس، همه نوزاد را ولید میخواندند.
سالها گذشت و ولید بزرگ شد.
برادر خانم میاده (دایی واقعی ولید) در آلمان زندگی میکرد و سالها پیشتر، خبرهایی دربارهی خواهرزادهاش ولید از رضیه زنِ زندانبان دریافت کرده بود.
او در سال 2003 میلادی و پس از سقوط رژیم بعثی صدام به عراق برگشت تا یادگار خواهرش میاده را پیدا و با خود به آلمان ببرد و از روی آدرس و نشانیهایی که رضیه داده بود او را یافت.
ولید قبول نکرد که، به آلمان مهاجرت کند و گفت:
رضیه مثل مادرم هست، او جان مرا نجات داده و زحمت بسیاری برای من کشیده، هرگز تنهایش نمیگذارم.
این اتفاق زمانی بود که رضیه بازنشسته شده بود.
خانم رضیه با خواهش از مسوولین، ولید را به جای خود، به عنوان زندانبان و مأمور زندان استخدام میکند.
ملت عراق ، افراد حزب بعث را یکی پس از دیگری دستگیر میکردند، از جمله دستگیر شدگان برزان تکریتی برادر ناتنی صدام بود.
از قضای الهی، ولید پسر خانم میاده، مسئول مستقیم سلول برزان تکریتی شد و همانجا بود که قصهی مادر و فرزند درون شکمش را برای برزان تعریف کرد و گفت: حال آن فرزند من هستم!.
آقای برزان با شنیدن این داستان از زبان ولید ، از خود بیخود شد و به زمین افتاد …
پس از صدور و تأیید حکم اعدامِ برزان، ولید به عنوان زندانبان، مأمور اجرای اعدام او شد و با دست خود طناب دار را بر گردن برزان انداخت.
بدینسان دست حق و عدالت، ستمگر بیرحم را از جایی که گمان نمیکرد، به سزای اعمالش رساند.
? #قندوپند
? پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز انگشت خود را قطع کرد.
? وقتی که نالان طبیبان را میطلبید
? وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
? پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
?️ روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت.
? آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند.
? اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت.
? در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد.
? شاه وقتی وزیر به خدمتش رسید گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته⁉️»
? وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم‼️»