آنروز آفتابی بود همراه با خودنمایی اش!اما همه افتخارش این بود که صحن شما را روشن میکرد و برسر زائرانتان میتابید و نور میانداخت و میخواست بگوید ک من دِینی برعهده ام نیست و مثل همیشه وظیفه ام را انجام میدهم… سرماهم ک کم نگذاشته بود اما مقارنت سرما و گرما اثری نداشت کنارشمابودن،درصحن شمانفس کشیدن.اما هیچکدم مانع نشدند ک من مثل همیشه در صحنت ننشینم چون لذت دیگری دارد در صحن کنار در بنشینی ک مشرف به توست و دعا ک میخوانی مستقیم بافضای عطرنفس شما وزائرانت برخوردمیکند… اما لذت بخش تر آنکه در زیر طاق آینه کاریتان وقتی درد و دل میکنی،ودلت تنگ است از دلتنگی های روزگار،روزی ات یک تسبیح تربت شود از زائری ک از کربلا آمده ک بوی خاص و ناب تربت میدهد…وتو بین همه ی تسبیح ها،آن تسبیح را، وبین لحظات ذکر گفتن،ذکر با آن تسبیح را دوستداشته باشی… وبهترین خاطراتت در صحن شماو در کنار شماباشد.به امید زیارت دوباره تان….به قلم:ف.موسویان اصل
هر روزی که شروع میشود برای فردی که روز قبلش خوب نبوده میتواند امروز شروع دوباره باشد،برای کسی میتواند همین امروز ،خوب باشد ولی ممکن است باز دل نگران فردایش باشد، که چگونه میگذرد…اما روزگار باتمام سختیهایش لذتهایی هم دارد!!!اگر ازهمان سختیها،لحظاتی خوبی بسازی
کافیست فقط دیدت را عوض کنی…آنوقت میبینی که دلهره هایت،ناملایمت های زندگی وروزگار،غم، به شادی مبدل میشود برایت؛ اگر بگویی((افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد))…
ما را هم تفحص کنید ک پیداشویم تا دیگر گم نشویم درین دنیا…وقتی تفحص شویم دیگر گم نمیشویم در این زرق و برق های دنیا… شیمیایی جنگ نیستیم اما نفس هایمان کم می اید در این دنیا… خسته میشویم اما کپسول اکسیژنی نیست ک درمانمان کند ونفس تازه بدهد… کاش ماهم شیمیایی میشدیم تا اکسیژن برسانند و حالمان خوب شود.. غروب اروند رود
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
ایام همه میگذرند آنگونه ک میخواهد، و تو فرصتی نداری جزاینکه آماده باشی در همه حال برای این گذران عمر. نکند عمرت ب سر بیاید و توشه ات خالی باشد ار گذران این عمر…
السلام علیک یا فاطمه المعصومه سلام بانوی مهربانیها وبانوی کریمه اهل بیت…. دلم برایتان حسابی تنگ شده،کاش میشد الان روبروی ضریحتان در بین خیل عظیم زائرانت میبودم و کتاب دعا را روبروی صورتم بازمیکردم و زیارتنامه تان رامیخواندم. وبعد نفس عمیقی از ته دل… ک آرامش بدهد و حتی اذن مرور خاطرات راهم ندهد… وبنشینی گوشه ی صحن، انجاییکه کنج دیوار است و خیالت راحت باشد ک کنج دلت نه،بلکه همه ی دلت راحضرت احاطه کرده…. وبازهم نفس بکشی وباخیال راحت تر ازقبل.دستهایت را برروی شبکه های ضریح بگذاری و قفل کنی ک برکت حضرت در وجودت فرو برود. ویک قطره اشک بی اختیاراز گوشه چشمت بیفتد،ک بگویی خانم جان ب ماهم نظرلطفتان را عنایت بفرمایید.وبا فراغ خاطر نگاه بانو وعنایت حضرت راهی مسیری شوی ک بانو ازتو دستگیری میکند.ان شاالله.به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
کپی فقط با ذکر نام صاحب نوشته حلال است.
من زنده ام به عشق تو
یا صاحب الزمان
سلام به امام رئوف
و سلام به سقاخونه امام رضا(ع)
حال خوشیه ک میری زائر میشی و بماند حال خش (بقول مشهدی ها)مقیم بودن در کنار بارگاهت…
چندیست ک هربار ب راهی میروم ب سوی تو میرسم ب گمانم میخواهید راه سربه راه شدنم را رسیدن ب خودتان قرار دهید،خداکند…
میدانم ک سلام دادن خدمتتان باهر طریقی با هر راهی بی راه و اتفاقی نبوده.اما باهمه اوصاف میگویم آقایم با این قطعه شعر نگاهم کنید؛((تکه ای از بهشت در آعوش مشهد است،حتی اگر به اخر خط هم رسیده ای ،آنجا برای عشق شروعی مجدد است)).
به امید نگاه از جانبتان
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل