چراجاده ها انقدر طولانی؟ چراانقدر بی انتها و بی پایان؟؟ راستی آخرجاده ها به کجا ختم میشود؟ انقدر طولانی و پرپیچ و خم وآنقدر بی انتها در کنار درختان غریب و تنها… آخر مگر قرار است به کجا برسیم که انقدر بی انتهاست و بی نهایت؟ ب گمانم از بی انتهاییست که مسافر ترجیح میدهد نرسیده به مقصد، پیاده شود! یا شاید همان مکان مورد نظرش است و پیاده میشود! به هرحال جاده طولانی و بی مقصد دلم را میزند و ترجیح میدهم پیاده بروم تا کمی هم درختان بی گذر و بی مسافر که پایش بنشیند را ببینم و خستگی در کنم. شاید هم مسیر نامعلوم است که بی انتها میبینم جاده را و شاید هم مسیر کوتاهست. اما حقیقت این است مسیر کوتاه، نیست.به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
مثله ماشین حساب دقیق و حساب کتاب شده! تا حالا واسه همه پیش اومده که یک عدد رو جمع یا تفریق یا جذر یا هر کاری انجام بدی،سریع به جواب میده.چون خودمون نمیتونیم گاهی وقتا سریع به جواب برسیم و خطا میکنیم. اما نمیدونم چه اتفاقی میفته تو این دستگاه ماشین حساب که سریع جواب درست رو نشون میده، تو این دستگاه کوچیک و عجیب!!ا ما بعضی از انسانها هم تو این دستگاه پیچیده دنیاییم گاهی دنیا ازمون جمع میگیره،گاهی تفریق،گاهی تو پرانتز کوچیکمون میکنه و گاهی بزرگ! اما یادمون میره تو دستگاه دنیا تو این لحظه چکار کنیم که حساب و کتاب درست در آد. گاهی اوقات با دونستن فرمول،جواب اشتباه میشه،گاهی کوچیک میشیم و گاهی بزرگ میشیم! اما تو این دستگاه دنیا،سعی کنیم به هر قیمتی هر ارزشی پیدا نکنیم. فقط فرمولها رو به جونمون بدیم تا قوت بگیریم تا موقع مساوی نتیجه خوبی بگیریم.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
امسال،شدیم ۳ تا!!
۳ تا طلبه توی خونه و حوزه.
نمیدونم کدوم یک از بچه های کوثرنت بود که گفت با آبجیش تو حوزه هستن و کوچیکتره پایه اش بالاتره،منم گفتم خوشبحالشون!
امسال هم تشویق شد تا منم دوتا از خواهرهام رو دعوت کنم حوزه.البته خودشون هم تمایل داشتن.
منم آبجی هام اومدن حوزه تا اون حسی که اون خانم داشت منم حس کنم.
یکی میگه تو خونتون سراینکه کی نماز جماعت بخونه حتما نوبتی میکنید،یکی میگه یکی کم کافی نبود که دوتا دیگه اومد!!(البته به شوخی)
البته من هم جواب میدم ب شوخی که تبلیغم خوب یوده و جذب داشتم یاد بگیرید!
خلاصه ما هم ۳ تاشدیم امسال.
اجر کسی که عفت میورزدمثل شهیدی است که در راه خدا مجاهده میکندونزدیک است یکی از فرشتگان خداشود.نهج البلاغه حکمت ۴۷۴ نهج البلاغه
چقدر این مطلب امام علی زیباست دراین هیاهو و بی عفتی ها.
خداکنه که ما جز این دسته از فرشته ها واین بنده هابشیم.
سرماه که میشود مادرم به فکر پرداخت وام و قسط بیمه و …میفته.
اما پدرم میگه که این کارها چیه پول رو نگه دار!
مادرم هم که پول رو پس انداز کرده واسه سر ماه،قبض های آب و برق و برگه های پرداخت قسط رو برمیداره و به سمت بازار میره.
اما پدرم هنوز میگه که چرا پول رو هدر دادی؟
ولی مادرم ک تدبیر و برنامه ریزی دارن قسط های بیمه رو چند ماه جلوتر پرداخت کرده تا بعدا راحت شه.
اما بالاخره پدرم ی بار که دید پرداخت بیمه چند ماه جلوتر به نفعش بوده،دیگه اعتراضی نمیکنه.
کنار رفتن و پرداخت کارهای اداری،سبد خریدش رو ور میداره و به قول خودش سبد کالا رو.
اما همیشه موندم که بین این همه هزینه ها چجور برنامه خرید رو هم داره؟
برگشتنی سبد کالا رو هم پر کرده و برمیگرده و میگه بازهم خدارو شکر که دستمون جلوی کسی نیست و به اندازه داریم که تونستیم امروز این مقدار رو داشته باشیم.
اما این روزها هزینه ها بالا رفته خدا کنه که همه داشته باشن تا بتونن به اندازه نیاز مصرف کنن.
بقول مامانم میگه وقتی ظرف کثیفه غر نزن بگو خدارو شکر ،که امروز هوامونو داشتی و تونستیم چیزی بخوریم و ظرف کثیف داشته باشیم!
منم میگم خدارو شکر که امروز روزیمون رو دادی این یعنی حواست به ماهم هست.
مهمون حوزه این روز ها جزء روزهای آخری است که تو حوزه ایم. البته واسه سال پنجم ها! چه روزگار و ایام خوبی که با سختی ها وآسونی هاش گذشت و فقط خاطرشون موند. چه شب هایی که به گذروندن با درس خوندن و شب بیداری گذشت. چه شب هایی که تو حوزه موندیم و تو فضای حوزه سر کردیم. این روزهام سریع میگذرن و انگار نه انگار که نمیدونن مادلتنگ حوزه میشیم. همیشه به فکر این بودیم که کی درس تموم میشه ولی الان فقط با گوشه گوشه اش خاطره میسازیم تا مبادا یهو دلمون تنگ شه واسه گوشه گوشه اش و خاطره ای نداشته باشیم!! انگار همین دیروز بود که حوزه اومدیم واز پشت پنجره دید میزدیم دفتر مدیر رو. الان هم مدیر قبلی هم معاون آموزش عوض شدن و خاطرات اولین روزها با خودشون بردن. و امروز که داریم میریم مدیر جدید اومدن با طلبه های جدید. و ماهمچنان دنبال ایجاد کردن خاطره ایم تا انس مون با حوزه بیشتر شه.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
امروز مهمون طبیعت بودیم و با جمع شدن بچه ها،به سمت منطقه تفریحی توریستی کهمان که واقع در شمال شهرمون هست رفتیم.
وارد شدن در فضایی که با برگهای زرد رنگ فرش شده بود و صدای خش خش برگها ک انگار با صداشون خوش آمد میگفتن.
نشستن در فضای سرد درکنار درد دل برگها ودرختان که رنگی به روشون نبود و رنگشون زرد بود در کنار خوردن چای داغ لذت بخش بود.
بعد از خوردن نهار باد زیبایی برگهایی که منتظر تکون بودن که بیفتن،رو از شاخه هاش کند و به پایین ریخت،چه برگریزانِ پاییز ِزیبایی.
باران برگ ها که یک آن توجه همه رو به خودش جلب کرد.
هرچند این تصویر دوراز انتظار نبود چون قبلش کل فضا برگ بارون شده بود.
چه زیبابود یکرنگی.راستی یکرنگی ما هم به جایی ضرر میزنه؟
به رنگ برگ
بااومدن فصل سرما یکدست و یک رنگ شدن طبیعت هم دیده میشه.از کنار درختها که رد میشی همه شون بلا استثنا لباس زرد به تن کردن و بعضیاهاشون هم ریختن.
همین یکرنگی هست ک همیشه زیبا بوده و هست.فرقی نمیکنه دیر زرد شدن یا زود زردشدن.مهم یکرنگ و یکدست شدنه.
چقدر نبودنها نزدیک است.
دیروز در کنار عزیزترین فرد واردشده در زندگیت هستی،وامروز نیست.
عکس دوست و آشنایت،جوان و پیر و کودک قاب میشود بر دیوار روزگار….
روزگاری که هرکدام برای خودشان جایی و مقامی و خانواده ای داشتند.اسم و رسمی داشتند.
هر رور کنارانبوهی ازین عکس های قاب شده که هرکدام خاطرات و عاقبتی داشتند میگذریم و فردا ویکساعت بعد معلوم نیست قرعه به نام کیست.
هنوز جای اعلامیه دیروزی خشک نشده اعلامیه امروزی را میزنند واین یعنی به اندازه یک خشک شدن اعلامیه،فرصت نداری.
همانطور دقیق و معین،همانطور حسابرسی شده و به وقت.
کل نفسِِ ذائقه الموت…
خدایا هروقت کم اوردم راهم رو بستی و تا چند کلمه حرفزدم کارم راه گرفت. خدایا راهم بسته شده این بارهم… نمیگم کم آوردم ولی میگم خودت میبینی. خودت که ببینی همه ی راه های بسته روهم میبینی،پس بهتر گره گشایی میکنی و باصدای بلند میگم خدایا ممنون که میبینی
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
خدایا راه ها هموار نیست یا آن راه که من میروم راه نیست؟؟
خدایا کسی همراه نیست یا آنکه من راهم کردم هم نیست؟؟
خدایا من همانم که تو خواستی پس چراراه با من همراه نیست؟؟
خدایا پس راه ها،پس ادم ها پس نجاتها کجایند؟
چرا جاده ناپیداست در این مه پرنور؟؟
همه جا همه راه همه فرد ناپیداست.راهی که راه نیست و جایی ک جا نیست….
خدایا مه را کنار بزن اینجا که من هستم و به سمتت می آیم ناپیداست…
گمشده را نجات بده به راه روشن،قسم به سپیدی فجر.