✍از عاشقانه های #امیرالمؤمنین علیه السلام
در فراق #فاطمه اش
حزن و اندوه من هميشگیست شبهايم بدون فاطمه به بيدارى بسر میرود و اندوه فراقش نه اندوهیست كه از دلم بيرون رود زخم دلم زخمى عميق و اندوهم اندوهیست شدّت يافته.
ای کبوتر علی……
شام شب شهادت حضرت زهرا
چقدر زود بين من و فاطمه فاصله افتاد
إِنَّما أَشْكُوا بَثّي وَحُزْني إِلَى اللّه.
?بحار الانوار ج ۴۳ص۱۸۳ روايت۲۱
#فاطمیه
میگنکہ.. یہخانمۍکہبچہبہدنیااورده.. خیلۍضعیفہ ” ولۍیہمادر کہبچہاشوتوجنینی ازدستمیده.. دهبرابرضعیفمیشہ “? مادرمونباهمونحالبدشون.. رفتنتوکوچہدنبالامامشون :) ولۍ.. یہنانجیبدادزد _دستِزهراروکوتاهکن “? فکرکنمدلترفتتویہگودال :) اونجاییکہ… یکۍباپامیزد.. یکۍباعصا.. یکۍباسنگوچوب “?
نشانه های مومن مخلص چیست؟
نشانه های مومن مخلص طبق قرآن:
?1)درانفاق: ازکسی توقع پاداش وتشکر ندارد. 《لانرید منکم جزاء ولاشکوراً》انسان ، 9
?2)درعبادت: جز خداکسی را بندگی نمی کند《ولایشرک بعباده ربّه احداً》کهف،110
?3)در ازدواج: از فقر نمی هراسد وباتوکل به وعده خدا ازدواج می کند.《ان یکونوا فقراءیغنهم الله من فضله》نور،32
?4)در برخورد با مردم: جز رضای خدا همه چیز را کنار میگذارد《قل الله ثم ّذرهم》انعام،91
?5)درتجارت و کسب و کار: از یاد خدا غافل نیست . 《رجال لا تلهیهم تجاره ولا بیع عن ذکرالله》نور،37
=خودمان را باترازوی قرآن بسنجیم =
#نکات_قرانی
????????
????????
تشریح واقعهی احراقالبیت در کلام صدّیقهکبری
حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها
حضرت زهرا صلواتاللهعلیها فرمودند:
⭕️ انبوهی از هیزمهای تنومند، پشت درب خانهی ما جمع کردند و آتش آوردند تا خانه و اهلش را بسوزانند؛ من کنار در ایستادم و آنان را به خدا و حقّ پدرم قسم دادم که از ما چشمپوشی کنند و ما را یاری نمایند؛ اما ناگهان عُمَر تازیانه را از دست قُنفُذ (غلام ابوبکر) لعنت الله علیهم گرفت و با آن به بازوی من زد؛
ضربهی تازیانه چنان بر دست من اثر گذاشت که همچون بازوبند سیاهی وَرَم کرد و با لگد، درِ خانه را به سمت من فشار داد و من حامله بودم؛ پس با صورت به زمین افتادم و در حالیکه آتش زبانه میکشید، صورتم سوخت؛ پس چنان با دستش سیلی به من زد که گوشواره از گوشم کنده شد؛ آنگاه دردِ مخاض مرا گرفت و محسن را بدون هیچ جُرمی، کُشتهشده سقط کردم.
(اللّهُمَّ الْعَنْ أبَا الشُّرُورِ وَ أتباعَهُ في کُلِّ لَمحَةٍ بِقَدرِ ما في عِلمِکَ مِنَ الأزَلِ إلَی الأبَدِ.)
?منابع:
1️⃣ماساة الزهرا علیها السلام ج۲ ص۲۹۳/سید جعفر مرتضی عاملی/ناشر:دارالسیرة/بیروت
2️⃣ارشادالقلوب ج۲ ص۳۶۲/حسن بن محمد الدیلمی/ناشر:دار الاسوة للطباعة والنشر/تهران
#حضرت_فاطمه_علیها_السلام
#فاطمیه
? مکتب فکری حاج قاسم
❇️شهید نواب صفوی در یک نگاه
حجت الاسلام والمسلمین سید مجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی، در سال ۱۳۰۳ در خانواده ای روحانی و اصیل ، درمحله خانی آباد تهران قدم به عرصه ی وجود گذاشت.
در سال 1322 شهید نواب صفوی به استخدام شرکت نفت درآمد و پس از مدت کوتاهی به آبادان منتقل شد. مدتی بعد برخورد شدیدی از سوی یکی از متخصصین انگلیسی شرکت نفت با یکی از کارگران صورت گرفت که به دنبال آن، شهید نواب صفوی کارگران را به اعتراض و اجرای قصاص دعوت کرد.
با دخالت پلیس و نیروهای نظامی، اعتراضات سرکوب شد و شهید نواب صفوی نیز شبانه به وسیله قایق از آبادان به سوی بصره و سپس نجف روانه شد.
پس از ورود به نجف اشرف، بدون کوچکترین درنگی به فراگیری دروس مقدمات پرداخت و در مدرسه «قوام» نجف اقامت گزید و از همان روزهای نخست، دوستی و رابطه نزدیکی با علامه امینی که در یکی از حجرههای فوقانی مدرسه، کتابخانهای تأسیس کرده و در حال تألیف اثر مشهور خود الغدیر بود ، برقرار کرد. همچنین برای امرار معاش به ساخت و فروش عطر روی آورد. او در آنجا تحصیلات دینی خود را ادامه داد.
وی پس از چهار سال اقامت در نجف به دستور آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی برای مبارزه با کجرویها و کجاندیشیها به ایران آمد و «جمعیت فداییان اسلام» را تشکیل داد و در مساجد حضور یافته و محصولات ایرانی را به برای خرید به مردم معرفی می کردند (تصویر مسجد فخریه خیابان ولیعصر).
ترور وابستگان استعماری مانند احمد کسروی، عبدالحسین هژیر، علی رزمآرا و حسین علاء از جمله فعالیتهای سیاسی این جمعیت است.
شهید نواب صفوی همچنین با حکومت دکتر مصدق به خاطر عدم عمل به احکام اسلامی به مخالفت برخاست و به همین جهت در ایام نخست وزیری مصدّق، دستگیر و به زندان افتاد و تا سقوط حکومت مصدق در زندان بود.
سرانجام شهید نواب صفوی به همراه سه تن از همرزمانش به نامهای خلیل طهماسبی، مظفر علی ذوالقدر و سیدمحمد واحدی در بیدادگاه رژیم پهلوی محکوم و در صبحگاه ۲۷ دی ۱۳۳۴ شمسی تیرباران شد و به خیل شهدا پیوست و آرامگاه ایشان در وادی السلام قم می باشد. بدین ترتیب پرونده ده سال فعالیت سیاسی و اجتماعی جمعیت فداییان اسلام بسته شد و جنایت دیگری در پرونده سیاه خاندان پهلوی ثبت گردید.
#تقویم_تاریخ
???????
???????
اۍنآمخوشتوردزبانمزهࢪآ
ازداغتوسوختجسموجآنمزهࢪآ°
بࢪخیزعلےبہدیدنت آمدهاستヅ
ا درد وبلاے توبھ جانم زهرا°
خداکنہاینروزا
کسۍمادرشزمیننخوره :)
خداکنہاینروزا …
کسۍمادرشپهلودردنباشہ “?
خداکنہاینروزا …
کسۍمادرشمریضنباشہ..
صبحتاشبنالہنکنہ(:"?
آخوندا ما رو ول نمی کنند…
یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می کرد:
قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن. وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست. به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمی کنن. ? ? ?
رفتم پیشش نشستم بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره گفت: می دانم،گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی شما اشتباهی نیاین، گفت: می دانم دیدم کم نمیاره….. ? ? ? ?
جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید، برگه رو بهش دادم و خوابیدم. ❤ ❤ ❤ ❤
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه می نویسه
گفتم حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده. ❤ ❤ ❤ ❤
دوباره خوابیدم.
بیدار که شدم دیگه نمی نوشت گفتم چی شد؟
برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.
شوکه شده بودم?
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم………
بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را داند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.
تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.
حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای مد ظله العالی:
“گوشتان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجتبنالحسن(عج) است.”
این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا میکند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیتا… طباطبایی درباره شاگردش علامه حسنزاده فرمودهاند: حسنزاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج). راهی که حسنزاده در پیش دارد، خاک آن توتیای چشم طباطبایی.
…
على جان…
حلال کن اگر اسبابِ زحمتت بودم.
| #فاطمیه ? |
…
از قبر هراسی به دل خسته ما نیست
امید به ام الشهدا فاطمه (س) داریم …
#صلےاللهعلیکیافاطمه ?
مادر شهید کاوه: شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کردهام در حل 2 تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهلتکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این 2 مسئله را حل نکنم شام بیشام!» بیخیالش شدم تا به درسش برسد.
یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل میداد که تا تکانش نمیدادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم، افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت و دیدم با یک پتو دارد میرود اتاق محمود!
صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئلهها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم، آن هم چه جور! برای هر 2 مسئله، از 3 طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهلتکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزهات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید.
40 روز، فوق فوقش 50 روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا در آمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقله مردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل میکرد اما صبح، زودتر میآمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانشآموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد میداد و جایزه هم اغلب به همان دانشآموز میرسید، چون محمود از چند راه به جواب میرسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را 20 میگیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمیشود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کردهای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد!
«چرا؟»
جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کتانی بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کتانیاش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمیآیم»
#شهید_محمود_کاوه
#درس_اخلاق