سرگرد، درحالی که میخندید پرسید: «تو پاسداری؟» عجیب بود. فارسی را خوب حرف می زد. انگار فارسی زبان بود. فهمیدم تشکر مرا فهمیده است. پاسخ دادم: «نه، بسیجی ام. گفتم که پاسدار نیستم.»
- اگر پاسدار نیستی، در جزیره چه کاره بودی؟
- من در بهداری تیپ ۸۵ موسی بن جعفر امدادگر بودم .
سرگرد پاهایش را از روی میز جمع کرد و پایین گذاشت. صندلی اش را قدری عقب کشید و سرش را روی میز گذاشت. احساس کردم از جواب من راضی نیست. سعی می کرد عصبانی بودنش را بروز ندهد. گفت: «ببین پسر، اگر راستش را بگویی که پاسدار بودی، قول شرف میدهم که هیچکس کاری به کارت نداشته باشد و تو در کمال امنیت و آرامش باشی و هیچ تهدیدی متوجهت نشود. سيد الرئيس صدام، گفته حتما با اسیران ایرانی خوب رفتار کنید. آنها مهمانان ما هستند. هیچ کس حق بدرفتاری ندارد. هر کس این کار را کرد باید مجازات شود.
در حالی که سعی می کردم خودم را نبازم و عادی باشم گفتم: «آخر من که پاسدار نیستم چطور بگویم پاسدارم؟ باور کنید من بسیجی ام و هیچ دروغی هم ندارم که بگویم اگر بودم، با شهامت و بدون ترس میگفتم که پاسدارم.» او چند دقیقه ای در عرض اتاق قدم زد و عکس العمل منفی ای نشان نداد.
فقط وقتی می خواست از اتاق خارج شود گفت: «پسرم، به نفع توست که حقیقت را بگویی. اینجا هر کس اهل دروغ باشد سرنوش سختی خواهد داشت.» این حرف را زد و با چوب دستی اش به در اتاق زد. دو نگهبان وارد اتاق شدند. سرگرد به نگهبان ها دستور داد دست های مرا از عقب ببندند و به اتاق قبلی ببرند. خودش هم از اتاق خارج شد و در حالی که درجه دار و سربازها در راهرو برای او پا میکوبیدند وارد حیاط شد و ضمن بازدید از کل مقر، با بدرقه درجه دار، سوار ماشین لندرورش شد و از مقر بیرون رفت..
به محض خارج شدن ماشین از مقر، منتظر برگشتن درجه دار وحشی بودم تا به جبران تحقیر از سوی سرگرد، حسابی حال مرا بگیرد. همین طور هم شد. درجه دار با چهره ای در هم کشیده به من نزدیک شد و بی هیچ گفت و شنودی لگد محکمی به پهلویم زد که آه از نهادم برخاست. معلوم بود آمده است دق دلش را خالی کند. دستم را روی پهلویم گرفته بودم و احساس میکردم دنده هایم شکسته است. حرفی نزدم. او فریاد زد: «با آمدن فرمانده فکر کردید تمام شد و از چنگ من در آمدید؟ پدری از شما در بیاورم که در تاریخ ثبت شود. هنوز مانده با اخلاق و روحیه من آشنا شوید. هر اطلاعاتی را بخواهم از حلقوم شما بیرون می کشم. مطمئن باشید هیچ کس در برابر من قدرت مقاومت ندارد. یقین دارم تو با این هیکل و قیافه پاسدار خمینی هستی. تو می خواهی با مظلوم نمایی مرا گول بزنی. من آدمت میکنم!» او، در حالی که روی پاهایم ایستاده بود و با پوتین محکم به زانو و ساق و ران پاهایم میزد، سربازها را صدا کرد و هر سه نفر تا توان داشتند مرا زدند. بی هدف مشت و لگد به طرفم پرتاب می کردند، نمی دانستم مقابل کدام یک از آنها سر و صورتم را پنهان کنم. یکی به پاهایم می زد، یکی به سرم،، و دیگری به کمرم.
به لطف خدا، با وجود شدت لطمات جسمی ای که بر من وارد میشد، نه فریاد میکشیدم و نه حتی آخ میگفتم، عراقی ها از این حالت من حسابی سرخورده می شدند و برای دقایقی رهایم می کردند و بعد از استراحت دوباره مثل کیسه بوکس به من مشت می زدند. در عمرم آنقدر کتک نخورده بودم. آدمی بودم که کسی
جرئت نداشت به من تو بگوید و در آن یکی دو ساعت به اندازه ده سال کتک خورده بودم. اگر کسی کمی از آن کتک ها را می خورد، می مرد. ولی من همچنان زنده بودم و اتفاق خاصی رخ نداده بود.
بار سوم که درجه دار و دو سرباز کتک زدن را شروع کردند، به گفتن «يا فاطمة الزهرا» بسنده کردم. هر لگد و مشتی که به صورت یا هر جای بدنم می نشست فریاد می زدم: «یا زهرا … یا فاطمة الزهرا …» آنها مرا می زدند و من در حین کتک خوردن با حضرت حرف میزدم. ، یا زهرا، من برای پدرت، همسرت، اولادت مجلس عزا گرفتم. گریه کردم. عزاداری کردم. حالا تو هم مرا کمک کن و از دست این وحشی ها نجاتم بده.
عجب توسلی بود. این نوعش را هیچ وقت ندیده بودم. به شدت ضعف کرده بودم. به حضرت عرض کردم: «طاقتم تمام شده. کاری کن اینها مرا بکشند تا از این همه سختی راحت شوم. طاقت اسارت این طوری را ندارم. بدنم خیلی درد میکند. از صبح تا حالا دارند یک ریز مرا می زنند.»
????????
?@farhangi_whc?
????????
✍ آیتالله مجتهدی تهرانی(ره):
در #کربلا داش مشتےها رفتند به
یاری امامحسینعلیهالسلام شهید
شدند مقدسها اسـتخـاره ڪردند
استـــخارشون بد آمد!!
#پیام_سلامتی
#آجیلدرمانی
?گردو:دشمن التهاب
?فندق:کنترل دیابت
?پسته:بهبودخلق وخو
?تخمه کدو:کاهنده کلسترول
?کشمش:کاهنده علائم افسردگی
?بادام زمینی:افزایش حافظه
#ما_مومن_هستیم؟
شخصی برای امام صادق علیهالسلام خـبر آورد که فلانی در میهمـانی علیه شماسخن میگوید. امام صادق فرمود
حتما اشتباه شنیدی! گفت نه مطمئنم آقا فرمـود شاید تاریک و شلوغ بـوده و اشتباه فهمیدی
گفت نه یقین دارم! امام فرمود شاید در #عصبانیت و اجبار بوده و حرفی زده! گفت نه در آرامش واختیار بوده امـام صادق علیه السلام آن قدر بهانه آوردند ، نوشته اند هفتاد مرتبه بهانه و تاویل آوردن تافـرد خبرچین خسته و پشیمان شد
#اخلاق_مـومنانه یعنی نسبت بـه برادر دینی خـودت حسن ظن داشته باشی.
امام صادق علیه السلام فرمود حسن ظن وخوش گمانی ازقلب سالم ناشی می شود.
آیا ما در #جامعه این گونه رفتار میکنیم؟ آیا اخـلاق ما مومنانه است؟
?مصباح الشریعه صفحه ۵۱۵
╔═.?.═════╗
•┈┈••••✾•???•✾•
?آیت الله حائری شیرازی:
?تقید به اذان، پرده را از جلوی چشم بر می دارد.
?شما نمی دانید نواب کی بود! آدم وقتی به او خبر بدهند که الان حکم اعدامت آمد و او سجده شکر بکند، خیلی مهم است. این روحیه، بخاطر همین اذان گفتنش بود.
?یک بار اذان بگویید؛ آن وقت می فهمید یعنی چه؟ آنقدر ملامتت می کنند، آنقدر نق بهت می زنند که توبه کنی و دیگر نکنی؛ اما باید حریف باشی، وقتی حریف شدی؛ مستحق می شوی. بعد یک وقتی، #پرده از جلوی چشمت باز می شود؛ می بینی جز خدا هیچ چیز نیست: «بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند» پیش می آید برایت! من به شما #وعده می دهم که هرکدامتان تقید به اذان کردید، به این برسید. و البته سخت است، خیلی نادر، انسان هایی به این می رسند.
بخاطر اخرین جمعه قرن سوره جمعه رو بخون
?
?علت وجوب نمازهای یومیه از زبان رسول خدا(ص)
? #چرانمازصبح_می_خوانیم؟
?صبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان می ماند.
? #چرانمازظهرمی_خوانیم؟
☀️ظهر،همه عالم تسبیح خدا می گویند زشت است که امت من تسبیح خدانگوید و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که دراین ساعت مشغول عبادت شود از جهنم بیمه می شود.
? #چرانمازعصرمی_خوانیم؟
✨عصر زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستور خداییم.
? #چرانمازمغرب_می_خوانیم؟
?مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نماز می خوانیم.
? #چرانمازعشامی_خوانیم؟
?خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرار داد.
?علل الشرایع شیخ صدوق،ص ۳۳۷?