? موسی بن جعفر علیه السلام مرد “فقیر” را که دید، نشست کنارش توی خرابه
فرمودند اگر کاریداری بگو تا برایت انجام دهم.
مرد با خجالت گفت : آقا شما امام ما هستید.
حضرت با “مهر” نگاهش کرد. فرمود پدر ما آدم علیهالسلام یکی است پس برادریم
شهرمان هم یکی است ؛ پس همسایه ایم
خدایمان هم یکی است ؛ پس هر دو بنده ایم
ما وظیفه داریم، که اگر کاری از دستمان برمیآید برای شما انجام بدهیم.
#امام_کاظم ع #یا_موسی_بن_جعفر
فرم در حال بارگذاری ...
میدانی چرا باب الحوائج میگویند؟
بنا به نقل تاریخ؛
? در منزلی که حضرت در شهر مدینه زندگی میکردند، دو درب برای ورود و خروج داشت،
که درب پشتی مخصوص امور مردمی بود و در روز افراد بسیاری از آن درب رفتوآمد میکردند و حوائج خود را با حضرت موسی بن جعفر بیان میکردند، از این روی آن درب به باب الحوائج مشهور شد و خود امام مانند دیگر ائمه معصوم به بابالحوائج معروف شدند.
❤️ عمریست سایه همین در را روی سرم احساس میکنم…
مگر میشود از در خانهات دست خالی رفت؟!…
آقای کَرَم …?
? ولادت #امام_کاظم مبارک باد ?
فرم در حال بارگذاری ...
یا الله ببخش
فرم در حال بارگذاری ...
حرفت را ارام ارام بگو
تو ارام میشوی اما پشت این گوشی ها هزار نفر تخریب کلماتت!!
کسی را میشناختم که زیر کلمات دچار خفگی شد!!دفنش کردیم….
اما همه نمیمیرند زنذه اند وراه میروند اما غصه میخورند….و زار میشود درونشان!!
فرم در حال بارگذاری ...
سلام بابا
خوبی
حالم را وصل کردم ب تو با نیت ب تو که پذر امتی حالم بهتر میشود
یاعلی پدر امت ادرکنی
فرم در حال بارگذاری ...
یازهرا مددی
فرم در حال بارگذاری ...
پ.ن .تازه جای سوختگی براندازا از #سلام_فرمانده آروم گرفته بود که #مهمونی_۱۰_کیلومتری برگزار شد.??
براندازا روزای سختی رو سپری میکنن ?
فرم در حال بارگذاری ...
?خاطرات شهیـ?ـد?
از بیرون خوراکی خریده بود. وقتی وارد خانه شد کفش های دختر همسایه را دید که برای بازی با خواهرش آمده بود منزلشان. عباس جوان هفده ساله ای بود و دختر همسایه حدودا سیزده سال داشت. تو نرفت. دمِ در هال خوراکی ها را به مادر داد و گفت: سلام. اینو بدید به بچه ها لطفا.
#شهید_عباس_ابولیان
?|
فرم در حال بارگذاری ...
?خاطرات شهیـ?ـد?
از بیرون خوراکی خریده بود. وقتی وارد خانه شد کفش های دختر همسایه را دید که برای بازی با خواهرش آمده بود منزلشان. عباس جوان هفده ساله ای بود و دختر همسایه حدودا سیزده سال داشت. تو نرفت. دمِ در هال خوراکی ها را به مادر داد و گفت: سلام. اینو بدید به بچه ها لطفا.
#شهید_عباس_ابولیان
?|
فرم در حال بارگذاری ...
گوشه چشمی اقا….
فرم در حال بارگذاری ...
یاامام رئوف
فرم در حال بارگذاری ...
سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید:
یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شب
ها بر می خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم.
شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می خواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند.
پدر را گفتم: از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند.
پدر گفت: تو نیز اگر می خفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی
فرم در حال بارگذاری ...