?خاطره | ازهمسایه ی ابدی سردار
...
>?شهيد حسين يوسف اللهی?
پیش از تصرف پنجوین، برای شناسایی همراه با حسین یوسف اللهی زیر یک ارتفاعی رفته بودیم.
(نزدیک گمرک عراق). عراقی ها مقاومت می کردند. نزدیک ارتفاع که شدیم، یک عراقی با کالیبر ۵۰ از بالای تپه ما را زیر آتش گرفت.
شهید حسین یوسف اللهی بالای درختی رفت که میوه های کوچک قرمز و ترش مزه داشت، شروع به خوردن کرد. عراقی ها درخت را زیر آتش گرفتند، برگ های درخت روی حسین می ریخت.
من که پایین درخت بودم هر چه التماس کردم که حسین پایین بیا، نیامد و همچنان از میوه ها میخورد و مقداری هم به من می داد. او گفت: عراقی ها نمی دانند که وقت شهادت من نیست!»
با خیال راحت شناسایی کرد و پایین آمد، من وقتی فهمیدم که از زمان مرگش خبر دارد، هیچ نگفتم و خیالم راحت شد.
?رندان جرعه نوش ص113 و 114
???????
#پیوند_مسجد_مدرسه_منزل
فرم در حال بارگذاری ...
??
باران که شروع مىشد ؛
مولاعلی (ع) زیرِ باران مىایستادند
تا جایى که سر؛ ریش و لباسشان خیس مىشد!
کسى عرض کرد؛
اى امیرالمومنین به سر پناهى بروید
پاسخ فرمودند:
این آبى است که از نزدیکىهاى عرش آمده..!
| اصولِکافى؛ ج٨؛ ص٢٤٠ |
#گاهوبیگاهیاعلیمددی♥️
#بارون :)
فرم در حال بارگذاری ...
•﷽•
سلامٌ على الامطار التی
هی تذکرک بی..
سلام بر باران هایی که
تو را به یادِ من می آورد…
فرم در حال بارگذاری ...
پاییز که میشود دلت میگیرد با رنگ ابرهای درهم گرفته از پشت کوه هایی که به دل آسمان می آیند تاخوش برقصند و ببارند!
و بیخیال از تن زرد رنگ برگهای پاییزی بی جان که روزی خوش درخشیدند؛در فصل بهار!
مگر چقدر درختها برگ میدهند که پاییز جانشان را میگیرد….
کلام آخراینکه: پاییز همان بهار است که عاشق شده
به قلم:ف؛موسویان اصل
فرم در حال بارگذاری ...
✨﷽✨
#پندانه
✍️ علامه جعفری
روزی طلبه فلسفهخوانی نزد من آمد تا برخی سوال بپرسد. ديدم جوان مستعدی است كه استاد خوبی نداشته است. ذهن نقاد و سوالات بديعی داشت كه بیپاسخ مانده بود. پاسخها را كه میشنيد، مثل تشنهای بود كه آب خنکی يافته باشد.
خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند. چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده است. در ذهنش ابهت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت.
هرچه كردم، اين حالت در او كاسته نشد. میدانستم اين شيفتگی، به استقلال فكرش صدمه میزند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قربانی استقلال ضميرش كنم.روزی كه قرار بود برای درس بيايد، در خانه را نيمهباز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركات كودكانه كردم.
ديدمش كه سر ساعت آمد. از كنار در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست. با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بی يک كلمه، رفت كه رفت. اينجا كه رسيد، مرحوم علامه جعفری با آن همه خدمات فكری و فرهنگی به اسلام، گفت:برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكی همين دوچرخهبازی آن روز است!
درس استاد آن شب آن بود كه دنبال آدمهای بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده و از وجودشان توشه برگيريد اما مريد و واله كسی نشويد. شما انسانيد و ارزشتان به ادراک و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدم كسی نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد.
┄┄┅┅❅?❅┅┅┅┄┄
فرم در حال بارگذاری ...
#شعــر ☕️?
حالِ حالا را نبین “ما هم بهاری داشتیم”
یک نفر ما را چُنین پاییزِ بی کاشانه کرد
#شاهین_پورعلی_اکبر
فرم در حال بارگذاری ...
تو به تحریکِ فلک، فتنهیِ دورانِ منی!
من به تصدیقِ نظر، محوِ تماشایِ توام ♥?
و خدا ناب ترین لیلی دوران°•من است♡
فرم در حال بارگذاری ...
? «حرف مفت» از کی باب شد؟
▪️در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگرافخانه تأسیس شد اما مردم استقبالی نکردند و کسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود.
▪️به ناصرالدین شاه گفتند تلگرافخانه بیمشتری مانده و کارمندانش انجا بیکار نشستهاند دستور داد به مدت یک ماه مردم بیایند مجانی هرچه میخواهند تلگراف بزنند و چون مفت شد همه هجوم آوردند.
▪️بعد از مدتی دیدند پیامهایشان به مقصد میرسد و هجوم مردم روز به روز زیادتر شد در حدی که دیگر کارمندان قادر به پاسخ گویی نبودند!
▪️سرانجام ناصرالدین شاه که مطمئن شده بود، دستور داد سر در تلگرافخانه تابلویی بزنند بدین مضمون: به فرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع! و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار مانده است
فرم در حال بارگذاری ...
یک حدیث قدسی هست که آدم را از خجالت آب میکند:
✨خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
ای کسی که
وصال ما را ترک کردهای،
برگرد…!
و ای کسی که
بر جدایی از ما سوگند خوردهای،
سوگند خود را بشکن…!
ما ابلیس را
برای این از خود راندیم
که بر تو سجده نکرد…
پس چقدر عجیب است…
که تو او را
دوست خود گرفتهای
و ما را ترک کردهای!!
بحرألمعارف، جلد 2، فصل 62
فرم در حال بارگذاری ...
?لیلی ۱۰۰۳ روایتی از روزگار زنی است که رژیم پهلوی زخمهای التیام نایافتنی بر تن زندگیش نشانده؛ روایتی از روزهای تلخ و دردناک فروردین و خرداد سال ۱۳۴۲.
در این داستان از زنانی خواهید خواند که دست در دست هم جان دهها نفر از مردان و زنانی را که قرار است در دام ساواک گرفتار شوند نجات داده و به آغوش خانواده برمیگردانند.
فرم در حال بارگذاری ...