#مهدےجان_مولاےمن?
اے رهگذر کوچه احساس ڪجایی؟
محبوب ترین عابر شبهای رهایی…
تا خال لبت نقطه حساس وجود است
حساس ترین منطقه در منطق مایی….
ای ناب ترین حادثه عشق در این بزم
دور از نظرت میکده را نیست صفایی!
ای خوب ترین منظره در چشم ملائک،
بر روے زمین ناب ترین عکس خدایی…
دلتنگ تو این بار گل و باغ و بهارند،
اے ڪاش گل نرگس من زود بیایی…
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
فرم در حال بارگذاری ...
فرم در حال بارگذاری ...
^•??•^
?آسفاݪٺ چهارراه سیدالشهدا
خیس از خون جوان ۱۸سالهاے شده بود
ڪه به عشق رهبرش?
?با چهرهاے مٺبسم و
ڪلام دلنشین? همیشگـےاش آمد
اما طنین صدایش در تاریکـے و ظلمٺ آسمان آنجا ناٺمام ماند و…
•°آن شب آغاز شمارش معکوس عمر او شد.شهید علی خلیلی
••• این راه ادامه دارد
فرم در حال بارگذاری ...
#حکایت_شبانه?
?یکی از بزرگان، پسری داشت،
یک روز به پسرش گفت:
من #حاجتی دارم، آیا اگر بگویم، آن را انجام میدهی؟
پسر گفت: بلی
?پدر گفت: هرشب که به خانه میآیی، اعمال آن روزخودت را برای من شرح بده.
?شب که شد، پسر نزد پدر آمد تا به قول خود #وفا کند، تعدادی از کارهای آن روز خود را ذکر کرد
و از گفتن تعدادی دیگر، خودداری نمود.
آن وقت پدر به او گفت:
♻️من #بنده ضعیفی از بندگان خدا هستم،
وقتی تو خجالت می کشی که #اعمال_بد خودت را به من بگویی، فردای #قیامت، چطور آنها را به خدا میگویی؟
و چگونه اعمالت را در حضور خلایق میخوانی؟ ?
❣?اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا?❣(اسراء/۱۴)
تو خود نامه اعمالت را بخوان، زیرا خودت به تنهایی برای رسیدگی به حساب خویش کافی هستی.
?قیامت وقرآن/ص۱۱
فرم در حال بارگذاری ...
✍ شیوه های دعوت کودکان به نماز ب: شیوه های #انگیزشی 7⃣ پخش شیرینی وشکلات ونظایر آن در صفوف نماز جماعت به ویژه بین کودکان ?مثلا زیر سجاده بگذاریم و بگوییم برو آنجا بردار امام مجتبی (ع) : نماز ظهر وعصر را در محضر رسول خدا خواندم همین که حضرت سلام دادند به ما فرمودند : بر جایتان بمانید وآنگاه برای تقسیم ظرف حلوایی در میان نماز گزاران گذاردند وبه هر کدام مقداری حلوا خوراندند تا اینکه به من رسیدند . من کودک بودم آن حضرت قدری حلوا به من خوراندند سپس فرمودند:باز هم بدهم؟عرض کردم:آری آن حضرت به خاطر خردسال بودنم باز هم مقداری به من خورانیدند وبدین حال بودند تا آن که به همگان حلوا خوراندند. 8⃣بیان برخی #آثار نماز برای کودک ?بیان برخی ازاثار نماز مانند: توجه ویژه ی خدا به کودک وبزرگداشت وی به عنایت پرور دگارچون انسانها دوست دارند که مورد توجه… میبینم که کودکان از این کلمات خیلی استفاده می کنند:بابا فقط مرا دوست دارد-فلانی برایم خوراکی می خرد. وبچه ها سعی می کنند خاص هارا از دست ندهند. امام باقر علیه السلام : هر مسلمانی هنگام نماز خواندن مورد لطف و رحمت خداوند قرار میگیرد را نوار الهی شامل اوست تا وقتی که از نماز فارغ شود. 9⃣ نقل #داستانهای شیرین در مورد نماز ?بچه ها به داستان خیلی علاقه دارند مثلا امام مجتبی علیه السلام وقتی 7 ساله بود مسجد می رفت وقتی برمی گشت سخنرانی های پیامبر را برای مادرش تکرار می کرد… ?سفینة البحار ج1 ص254
فرم در حال بارگذاری ...
『☘••|کۍ گفتہ دخترا شهید نمیشن?!!!؟؟
دخترا هم شهید می شوند?
شهدایی مثل :)↶•°
?•|خآنمفاطمهزهرا سلاماللهعلیها
فدایی ولایت♥️?✋?
سمیه همسر یاسر سلاماللهعلیها
فدایی راه حق♥️?✋?
و هزاران شهیده دیگر که….
تو هم دوست داری جزو شهیدهها باشی!؟?
۱.آره?
۲.نه?
فرم در حال بارگذاری ...
فرم در حال بارگذاری ...
فرم در حال بارگذاری ...
فرم در حال بارگذاری ...
بزاریدراحتتوونکنم…
هیچدشمنی
یهجوونعلافِبیکاردرسنخونِ
نمازقضاشدهِیطبلتوخالیِفقط
شعاردهندهروترورنمیکنه!
چونگلولهگرونھ
خیلیگرون?
پسیاازشهادتدمنزنیاخودتوبساز!
#بیرودروایستی‼️
#جھادعلمی(:
#از_ڪربـلا_تـا_شـهادتــღ
°| @az_karbala_ta_shahadat |°
فرم در حال بارگذاری ...
توگمۍدرمنومندرتوگممباورکن…
جزدراینشعرنشانواثریازمانیست…♥️
فرم در حال بارگذاری ...
•|#طنز_جبهه ?
خاطره ای طنز از حضور زنان در جبهه
بیگودی های خواهر کاتبی!??
✍? حدودا 18.19ساله بودم
که مســــــ?ــــجد محل یک شب حاج اقا،خانما رو جمع کرد و گفت:
رزمنده ها لباس ندارند و یه سری کارای تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم!
من و چند از خواهرا✋?
که پزشـ?ـکی میخوندیم
پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های صحرایی?
و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم?
من تصور درستی از واقیعت جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود?
و این باعث شد که یک ساک دخترونه ببندم شبیه مسافرت های دیگه،و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ســ?ـــاک
یعنی بیگودی هام?
و چند دست لباس?
و کرم دست و کلی وسایل دیگه? …
غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم❗️
یا دستمو کرم بزنم…??
به منطقه جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم…
نمیدونم چطور شد که?
ساک من و بقیه خواهرا از بالای ماشین افتاد و باز شد و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود، محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه?
ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور میرفتن نگاه میکردیم…?
و برادرا افتادن دنبال لباسا?
ما خجالت زده ?.
برادرا بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما?
دلمون میخواست انکار کنیم?
اما اونجا جنس مونثی نبود جز ما سه نفر که تو اون بیابون واساده بودیم???
.
و بعد
.
بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا بیگودی های خواهر کاتبیه?
از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم…❌
شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان☺️
صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی
گفت در حال کیشیک بودن، این بسته مشکوک رو پیدا کردند،گفتن بیگودی های خواهر کاتبیه?
شب که همه خوابیدن ، تصمیم گرفتم چال کنم پشت بیمارستان صحرایی?
چال کردم و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم ،زمین رو کندیم،اینا اومده بالا
گفتن اینا بیگودی های خواهر کاتبیه ??
و من
هر جور این بیگودی های لعنتی رو سر به نیست میکردم?
دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم?♂️
خواهر کاتبی?
خواهر کاتبی?
بیگودی هاتون…
?????
داستان فوق بر اساس خاطرات بانو کاتبی یکی از امدادگرانوجهادگر ۸ سال دفاع مقدس میباشد?
فرم در حال بارگذاری ...